نیلوفر حیدری | کتاب پائولو مالدینی 1041، نوشته دیگو گوئیدو، مرد پیچیدهای را به دور از کلیشههای معمول فوتبالیستها نشان میدهد، حتی قبل از آنکه ستارهای مطلق شود.
پایین کوه اُلمپوس[1]، تختگاه خدایان که چند سالی است او را بر فرازِ آن بردهایم، پائولو مالدینی متفاوتی وجود دارد: «انسان، ناکامل، با سایه و روشنی؛ مطمئناً جذابتر از شوالیهی بیعیب و نقصی که به طور فزایندهای با آن ارتباط برقرار میکنیم». کلام دیگو گوئیدوی ژورنالیست که کتاب پائولو مالدینی (انتشارات 66thand2nd، مجموعه زندگیهای غیرمنتظره)، پرتره – جغرافیای کاپیتان سابق میلان را بین میراث پدری، شکستها، رابطه با هواداران و تبدیلشدن به مدیر نوشته است، حاوی مصاحبههایی با خود قهرمان داستان و دوستان، همکاران و کارآزمودهها است.
نتیجه کار، تصویری با تناقضات اندک است، البته؛ اما با لبههای تیزِ متفاوتِ شخصیتی حساس، غیرمعمول برای یک سمبل، بهویژه در رابطه با خودِ فوتبال و ارتباط با خبرنگاران و تماشاگرانِ ورزشگاه؛ بنابراین یک نماد، بله، اما غیرمعمول و اتفاقی نیست که روز وداع با زمین فوتبال، توسط بعضی از اولتراهای تیمِ خودش هو شد. «در مجموع، برعکسِ روایتِ تروتمیز و بیعیب، بسیار زلال و اساساً پیش پا افتادهای که در سالهای اخیر ساختهایم.»
مصاحبه با گوئیدو
- پس ما او را ایدئال کردیم؟
تا حدی، بله. زندگی او پُر از جنبههای عجیب و انتخابهای خلاف عرف است که او را از آنچه میخواهیم به تصویر بکشیم، کمتر مبادی اصول و سیاستمدار ساخته. نمیگویم که مالدینی سایههایی واقعی دارد؛ اما مطمئناً او یک تیپ شخصیتی کاملاً قابلپیشبینی نبود. اگر او حالا این هالهی قداست را دارد، بیش از هر چیز بهخاطر کاری است که در بخش دوم دوران حرفهایاش انجام داده است.
فکرکردن به آن تناقضآمیز است؛ اما خودش اعتراف کرد که یکی از دو بهترین فصل خود را در سیوپنج سالگی، در اوایل سالهای 2000، زمانی که در منچستر برنده لیگ قهرمانان اروپا شد، تجربه کرده است و من بهعنوان یک هوادار میلان متولد 1980، او را فقط به آن مقطع مرتبط میدانم: فقط با نوشتن این کتاب متوجه شدم که مالدینی دیگری وجود داشته، یک مالدینی “قبل”. منظورم، به دور از متبرک بودن است. وقتی بارزی در سال 1996 میلان را ترک کرد، مردم تلاش کردند با پیبردن ویژگیهایش بهعنوان یک کاپیتان، او را بهعنوان وارث ببینند؛ اینطور بسیار موردبحث و انتقاد قرار گرفت.
- برخلافِ بارزی.
بارزی همیشه با همسو کردن خود با مواضع جامعه و اولتراها، به شیوهی شرکتی عمل کرده. منظورم به معنای منفی نیست، اما این یک واقعیت است. به طور مثال، در شبِ مارسی، وقتی گالیانی تیم را به دلیل نورافکنهای خراب بیرون کشید، او موافقت کرد. در عوض مالدینی، در آن زمان آنقدر جوان بود تا خودی نشان دهد، اما میدانیم او جزو کسانی بود که میخواست در زمین بماند. هر دو آدم ساکتی بودند، اما بارزی هرگز یک کلمه را بیموقع بیان نکرد. برعکس، پائولو مالدینی، همان چندباری که صحبت میکرد، همیشه چیزهایی را که دیگران از او انتظار داشتند نمیگفت.
- در کتاب اینطور اظهار میکنید که او با فوتبال بهعنوان یک «شغل» مواجه شده و بس.
که تا حدی این مهمترین میراثی است که پدرش برای او به جا گذاشته. به این معنا: در خانهی مالدینی هرگز دربارهی شغل چزاره که تمایل داشت زندگی حرفهای را از زندگی خصوصی جدا کند، صحبت نمیکردند. تاحدیکه پدر آخرین کسی بود که میدانست بازی با توپ بین پاهای پسرش خوب است.
- و نام خانوادگی، برای پائولو مالدینی دستوپاگیر نبود؟
بهخاطر وزنی که داشت نه، بلکه بیشتر برای پچپچها و حرفهای آزاردهندهای که در دوران جوانی وجود داشت. زمانی در تیم اصلی همه متوجه شدند که او شایستهی این موقعیت است، بهخصوص با اولین پیروزیها با میلانِ ساکی که در بیستسالگی در ترکیب اصلی بود. چیزی نگذشت که دیگر «پسرِ چزاره» نبود: رابطه با پدرش، در تصور جمعی، زود از بین میرود. بعد پائولو مالدینی میخواست بهخاطر کاری که در زمین انجام میدهد، بدون اشاره و ارجاع به دیگری، قضاوت شود. همیشه به این علاقه داشته: فراتر از برچسبها، برخلاف جریانِ معمول، و بااینوجود همیشه برنده و نشان دهد حق با اوست.
- این روشی برای درک کارش است، الان هم که مدیر است به آن برمیگردد.
ازیکطرف، تنها با حضور او، باشگاه اعتبارش را به دست آورد و مذاکرات سادهتر شد، چون اقتدار و قدرت را تضمین میکند. اما از طرف دیگر، او میخواهد بهعنوان یک مدیر مورد قضاوت قرار بگیرد، نه بهخاطر گذشتهاش بهعنوان یک فوتبالیست. آن فصلی بسته شده است که با آرامش آن را بایگانی کرد – برخلافِ مثلاٌ توتی.
یکبار از لئوناردو که او را بهعنوان مدیر میخواست دقیقاً به همین دلیل عصبانی شد: مالدینی بهخاطر حضوری زیبا به باشگاه برنگشت تا نقش یک چهره را بازی کند؛ او آنجاست تا خودش تصمیم بگیرد. اینکه این معاملهها پوشش رسانهای بیشتری دارد، موضوع دیگری است. منظورم این است که: بیایید به زمانی فکر کنیم که او به ایبیزا رفت تا تئو هرناندز را متقاعد کند؛ اگر مالدینی برای یک مدافع چپ انقدر خودش را بهزحمت میاندازد، تصورتان این است که آن مدافع چپ واقعاً قوی است و الان میبینیم که حق با او بود. بهعنوان مدیر اعتبارش در حال ساخت است.
- برعکس، از لحاظ فنی چه بازیکنی بود؟
کارشناسانی که از آنها پرسوجو کردم تأیید کردند: بازیکن ذاتاً راستپا که در سمت چپ بازی میکند، یک استعداد مطلق است. اما او همچنین مهارتهای فیزیکی و فنی عالیای داشت. جزئیاتی که در یکی از مصاحبهها به من اعتراف کرد، برایم جالب بود: قبل از جامجهانی 1994 او حتی خوب شوت نمیزد، پایش را کامل دراز نمیکرد؛ بعد در امریکا پایش رگ به رگ شد، بنابراین حرکت صحیح را فقط در دورهی بهبودی یاد گرفت.
این به معنا است که همه چیز زیباییشناسی نبود: مطمئناً، او داخل و خارج زمین خوش استایل بود، حتی میتوانم بگویم پسری زیبا، اما این تصویری از او به ما داد که پاکسازی شده ازجنبهی زمخت و خشن او بود که اساسی باقی ماند. او بازیکن سرسختی بود. بله وفادار، اما خشک و کله شق و اینکه، بهخصوص در بخش اول زندگی حرفهایاش پرانرژی بود . فضاها را پُر میکرد. در ادامه، «روی زمین» بازی میکرد که در مدرسه فوتبال توصیه نمیشود. اما او در این مورد نیز غیرمعمول بود: او توانایی انجامش را داشت، پس چرا این کار را نکند؟
- در مجموع دربارهی یک سمبل غیرمعمول صحبت میکنیم.
حداقل از دید من، او ایدهی شخصی را داد که در زمین بود تا کارش را انجام دهد، نه به عشق فوتبال یا هواداران. تقریباً نوعی سردی را منتقل میکرد.
- و تو، با اشاره به نوع خوشحالیکردن، از یک «غریزهی همهپذیر» برای کسانی مثل گتوزو، و یک «غریزهی انحصاری» برای کسانی مثل پائولو مالدینی صحبت میکنی.
بله و این در حالی است که خود او به من اعتراف کرد که خیلی بیشتر از آنچه به نظر میرسید با مردم شریک میشود. آن «سردی» عمدی نبود: بخشی از شخصیت اوست. اما، بله، نتیجهاش یک حس جدایی متقابل با تماشاگران بود.
- در واقع یک جا میگویید که پوشیدن پیراهن او هرگز آسان نبود و نه به دلایل فنی.
مسی و رونالدو، دو خارجی هستند، بااینحال بچهها اینجا واقعاً پیراهنهایشان را در زمین بازی میپوشند. برعکس، مالدینی هرگز شما را مجبور به انجام این کار نکرد. قبل از تماشاگران استادیوم، با همتیمیهایش خوشحالی میکرد. دنیای او مستطیل سبز بود. او برای مردمی که از او هواداری میکردند احترام قائل بود، اما بهنوعی احترام هم «طلب» داشت. تکرار میکنم: برای او فوتبال یک شغل بود.
- برنامه رادیویی که با رینگو[2] در دهه 90 اجرا کرد در همین دیدگاه جای میگیرد؟
- همینطور است. بیاهمیت، چون آنها تقریباً اصلاً در مورد فوتبال حرف نزدند: این گواه بر این بود که فوتبال هرگز برای مالدینی همهچیز نبود. برعکس؛ او علایق زیادی دارد و آنجا درموردشان بحث میکرد و چون آن برنامه در طی دو فصل فاجعهبار برای میلان پخش شد، فصلهای بازگشت ساکی و کاپلو. چزاره مالدینی از اینکه بعد از یک شکست در معابر عمومی دیده شود شرمنده میشد؛ پائولو مالدینی در آن دو سالِ نفرین شده که بازوبند کاپیتانی را هم به ارث برده بود، در وقتهای آزادش در رادیو حضور داشت. مردم از او میپرسیدند: «چرا؟» و پاسخ سربستهی او این بود: «چرا که نه؟». حرفهای بودن او کم نشد؛ اما این رشته هرگز به طور کامل زندگی او را در بر نگرفت. علاوه بر این آن، یک موقعیت رسمی بود و او را خیلی سرگرم میکرد: معمولاً، همیشه مالدینی در اتاقهای تلویزیونی راحت نبود و ناآرام و بیاعتماد بود و بهطورکلی، او هرگز با برخی پویاییهای فوتبال ما صلح نکرد.
- به همین دلیل است که رابطه با هواداران هرگز آسان نبود. رابطهی بی سرو صدای او با هواداران، با شکستها به ذهن خطور میکند. او نسبت به کسانی که همیشه و فقط از او و تیم انتظار پیروزی داشتند تعلیم و تربیتی رفتار میکرد.
او شکست را نه بهعنوان ننگی که باید از آن نجات پیدا کرد، بلکه بهعنوان یک احتمال قابلپیشبینی در نظر میگرفت. او روز بعد از یک ناامیدی، ورق را برمیگرداند. از او پرسیدم از آنهایی است که شکست را بیشتر از پیروزی دوست دارد؟ چون شاید چیزی به او یاد میدهند؛ و او فقط گفت نه. او دوست داشت برنده شود؛ اما از باخت نمیترسید. در شبِ بازگشت از استانبول، سال 2005، اولتراها میخواستند (توقع داشتند) خشم خود را به بازیکنان ابراز کنند، به این امید که آنها عصبانیتشان را درک کنند.
خلاصه: ما از یک فینال شکست خورده در ضربات پنالتی میآمدیم که نیمه اول را 3-0 برده بودیم. آنها تقریباً سعی میکردند تا عذرخواهی بازیکنان را طلب کنند. اما مالدینی از آن تیپ آدمهایی نیست که شانهاش را برای گریه کردن به شما تعارف کند؛ بنابراین، از آنجا نزاع جمعی شروع شد که برای همیشه رابطهی او را با هوادارانِ سازمانیافته قطع کرد که چهارسال بعد در روز خداحافظی اش او را هو کنند. بگذار روشنتر بگویم: آدمهای خیلی کمی در آن تجمع سنسیرو بودند، اما او میخواست مثل بقیه با آنها خداحافظی کند.
- این یعنی چی؟
اینکه مالدینی که بههرحال از آن روزهای حضور در رادیو، متحمل هر اعتراض و مشاجرهای شده بود، حاضر بود آنچه را که اتفاق افتاده بود کنار بگذارد. بعضی از اولتراها، بهوضوح این کار را نمیکنند. گفته میشود که پرچم بارزی در جایگاه کوروای میلان وجود دارد و پرچم مالدینی نه. بههرحال یکتکه از او در هر گوشهوکنار ایتالیا است. او شخصیتی متقاطع و فرانسلی بود. خصومت اولتراهای روسونری او را برای حریفانش «دوستداشتنی»تر کرد. به همین دلیل، او یک نمادِ پیچیده و غیرمعمول باقی میمانَد، همچنین به این دلیل: هرگز علاقهای به راضی نگهداشتن دیگران به هر قیمتی نداشت.
rivistaundici.com
پاورقی
[1] . طبق افسانههای یونانی المپوس تختگاه زئوس و خدایان یونانی بوده است. ۱۲ خدای یونان در این کوه زندگی کرده و فصلهای یونان را کنترل میکردند. به این خدایان المپ نشینان نیز میگویند
[2] DJ Ringo با نام اصلی Rocco Maurizio Anaclerio، دیجی، مجری رادیو و مجری تلویزیون ایتالیایی است